«کتانیهای کوکام» به کتابفروشیها آمد
تاریخ انتشار: ۱۱ شهریور ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۶۰۱۵۶۰
به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «کتانیهای کوکام» نوشته فاطمه جدیدی به تازگی توسط انتشارات چاپ و نشر بین الملل منتشر و روانه بازار نشر شده است. نویسنده در اینرمان نوجوان ماجراهای پر فراز و نشیبی را روایت کرده. اتفاقاتی که از دل دغدغههای مهیج چند نوجوان به وجود میآیند و آنها را با مفاهیمی مثل اتحاد و همدلی، تحت نام ایران عزیز، مواجه میکند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
امتحانات جبرانی نزدیک است و عباس که همیشه از زیر بار درس خواندن فرار کرده، این بار هم سر قرار حاضر نمیشود. مهران که از روستای بالاتر آمده تا هم در خرماچینی عماد را همراهی کند و هم عباس را در درسهایش کمک کند، از نیامدنش شاکی میشود. قرار میگذارند حسابی از خجالتش در بیایند که با خبر میشوند به روستای مهران که در مرز قرار دارد، حمله شده است. حالا چند نوجوان بدون وسیله درست و حسابی باید خودشان را به روستا برسانند تا مهران بتواند مادرش، بیبی و خواهرش مریم را از معرکه نجات دهد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
آفتاب از وسط آسمان پایین غلتیده بود و نارنجی پر رنگش را در حالتی مایل، به خوشه خرماهای طلایی رنگ روی نخلها میتاباند. خلیل می راندو عماد و مهران در سکوت، چشم به رو به رو دوخته بودند. انتهای نخلستان به دشت رملی ختم میشد. خلیل، مسیر را به سمت جاده اصلی روستا تغییر داد و با سرعت راند. هرچه به روستا نزدیک تر میشدند، اضطراب مهران بیشتر میشد. فکر میکرد نکند حرفهای عباس درست باشد؟ تا قبل از قرار گرفتن در جاده روستا در این حد باور نداشت که واقعاً اتفاقی افتاده باشد اما حالا قلبش تند تند میزد. خلیلی، کمرکش جاده را راند. کمی جلوتر، فرعی سمت راست جاده نخلستان شیخ جعفر بود. خواست به خلیل بگوید سربالایی را که رد کرد، بپیچد سمت فرعی که خلیل داد زد:
این جارو نگاه پسر.
از پشت کمر عماد سرک کشید و رو به رو را نگاه کرد. انتهای مسیر که به روستا منتهی میشد، شلوغ بود. خلیل، پر گاز تر راند. عمو عبدالرضا را دید که گاومیش هایش را با طناب، زنجیر وار به هم بسته و جلوی وردی روستا را گرفته بود. نزدیک تر که شدند، دخترهای جوان عمو عبدالرضا را از دور شناخت. از همان جا بین جمعیت چشم چرخاند بلکه مادرش، مریم یا بی بی سلمان را ببیند. زنها و بچههای لای هم میلولیدند و هر کس، بار و بنهای دستش بود. به جمعیت که رسیدند، خلیل ترمز میخی کرد و او و عماد به همدیگر چسبیدند. از روی موتور پایین پرید و سمت عمو عبدالرضا که کنار دو جوان ایستاده بود، رفت. جوانها برایش غریبه به نظر میرسیدند.
این کتاب با ۱۴۸ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۷۰ هزار تومان عرضه شده است.
کد خبر 5876794 فاطمه میرزا جعفریمنبع: مهر
کلیدواژه: کتاب و کتابخوانی چاپ و نشر بین الملل معرفی کتاب ادبیات کودک و نوجوان کتاب و کتابخوانی معرفی کتاب اربعین 1402 اربعین حسینی انتشارات سوره مهر نمایشگاه کتاب مسکو انقلاب اسلامی ایران نقد کتاب موسسه خانه کتاب و ادبیات ایران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دفاع مقدس جمهوری اسلامی ایران انجمن آثار و مفاخر فرهنگی سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۶۰۱۵۶۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پدر مهران غفوریان، ساواکی نبود (+عکس)
به گزارش صدای ایران،مهدی غفوریان، برادر مهران غفوریان در واکنش به انتشار ویدیویی یک عضو سابق ساواک به نام پدر آنها گفت: ایشان را نمیشناسم و پدر من نیست. پدر من ناخدا یکم کمیسر دریایی خسرو غفوریان بود.